عکس قرارمعنوی جوجه سیخی تابه ای
Saeedi
۶۴
۱.۱k

قرارمعنوی جوجه سیخی تابه ای

۳۰ تیر ۰۱
#قرار_معنوی
#یادبودشهیدبزرگوارمدافع‌حرم‌ابوالفضل‌نیکزاد

نــام : ابوالفضل

نـام خـانوادگـی : نیکزاد

نـام پـدر : نقی

تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۳/۴/۲

مـحل تـولـد : تهران

سـن : ۳۲ سـال

دیـن و مـذهب : اسلام شیعه

وضـعیت تاهل : متاهل

۲۳ تیر چهارمین سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد است که در سال ۹۵ و در جریان درگیری با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد متولد سال ۱۳۶۳ در روستای اوز بلده شهرستان نور نور و ساکن تهران بود و یک فرزند پسر با نام «علی» نیز از او به یادگار مانده است. پسری که در هنگام شهادت پدر تنها ۳ سال سن داشت.

شهید نیکزاد از بسیجیان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که نیمه نخست ماه رمضان سال ۹۵ به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شد.

ابوالفضل نیکزاد یکی دیگر از پاسداران بسیجی مخلصی بود که به خیل عظیم شهدا پیوست. او تنها 32 سال داشت که به آرزوی خود رسید و از او پسر دوسال و نیمه‌ای به نام علی به یادگار مانده است. با خودم فکر می‌کنم که چقدر خانواده شهید نیکزاد حرف‌ها و خاطرات نگفته‌ای برای علی دارند؟ علی و امثال او برای یتیم شدن سن کمی دارند و این شاید بزرگترین غم همسران شهدای مدافع حرم و خانواده‌های آن‌ها باشد. اما اگر لحظاتی به کودک سه ساله ابا عبدالله فکر کنند قطعا دلشان آرام می‌گیرد. شاید این پایان زندگی ابوالفضل نیکزاد بود اما چه پایانی بهتر از شهادت؟ خوش به حالت که خدا چنین تقدیری را برایت رقم زد.

* حقوق اولش را صرف ثبت نام مکه مادر کرد

مادر شهید ابوالفضل نیکزاد درباره فرزندش می‌گوید: بنده قلبا به شهادت پسرم راضی هستم و هیچ مشکلی با شهادت ابوالفضل ندارم البته دلتنگی‌ها حقیقت دارد اما راضی هستم از اینکه فرزندم در راه اسلام به شهادت رسید.
ابوالفضل، بعضی روزها همسرش را به خانه مادرش می‌برد و خودش به خانه ما می‌آمد که من تنها نباشم. هر وقت که وارد خانه می‌شد چشمانش پر از اشک می‌شد، از او می‌پرسیدم چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت؛ شما را که می‌بینم این‌طور می‌شوم. یک روز به من گفت می‌خواهم مژده‌ای بدهم، گفت اسمت را برای سفر مکه ثبت‌نام کرده‌ام. ابوالفضل با اولین حقوقش اسم من را برای مکه نوشته بود، چون می‌دانست که من برای مکه رفتن خیلی بی‌تاب هستم. می‌گفت تا زمان سفر مکه، ان‌شاءالله سفر کربلا هم می‌فرستمت. در محل کارش در یک مسابقه شرکت کرده بود و قرار بود از بین 600 نفر، یک نفر را برای سفر کربلا انتخاب کنند. ابوالفضل بالای برگه خود نوشته بود به یاد شهید مصطفی نارشیرین، بعد اسم خودش را نوشته بود، چون این شهید خیلی غریب بود که در قرعه‌کشی اسم ابوالفضل درآمد و من را هم با خود برد.

* هدیه خدا را به بهترین نحو بازگرداندم

مادر از خاطرات شهید می‌گوید: گاهی که با هم درباره رفتنش صحبت می‌کردیم به من می‌گفت شما این همه برای خانم حضرت زینب(س) مجلس گرفتی حالا وقت آن رسیده که نتیجه کارهایتان را ببینید.
ابوالفضل که سوریه بود هر شب با ما تماس می‌گرفت. دو شب قبل از شهادتش، کمی دیرتر از هر شب زنگ زد. نگرانش شده بودم و نمی‌توانستم بخوابم، نشستم قرآن خواندم. فرداشب آن روز، ابوالفضل نیم ساعت دیرتر زنگ زد من خیلی نگران شدم فکر می‌کردم حتما اتفاقی برای ابوالفضل افتاده که زنگ نزده وقتی زنگ زد دوباره عذرخواهی کرد من می‌دانستم که دیگر ابوالفضل را نمی‌بینم اما به همان صدایی که از او می‌شنیدم خوشحال بودم اما شب بعد از آن که ابوالفضل زنگ نزد مطمئن شدم که شهید شده است.

* شهادت گوارای وجودت مادر

مادر شهید، در ادامه با اشاره به اینکه از شهادت فرزندش راضی است می‌گوید: چند شب بعد از این که آقا ابوالفضل به سوریه رفته بود به دیدن علی، فرزندش رفتم. همان شب وقتی با ابوالفضل صحبت می‌کردم به او گفتم شهادت گوارای وجودت مادر، تو بهترین راه را انتخاب کرده ای. به پسرم گفتم اگر قسمت تو شهادت باشد به خدا قسم من هیچ مشکلی ندارم، کاملا از تو راضیم آن شب قلبا درک کردم که تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد و زمان مرگ هر انسانی مقدر و معین است، پس چه سعادتی از این بالاتر که انسان در راه خدا جانش را از دست بدهد.

دو هفته اول که ابوالفضل رفته بود خیلی برایش دعا می‌کردم؛ از خانم حضرت زینب(س) می‌خواستم که هوای فرزند من را داشته باشد بعد از دو هفته فکری به ذهنم آمد که من اصل را فدای حضرت زینب(س) کردم و فرعش را برای خودم می‌خواهم. فرع بدن مبارک ابوالفضل بود که من دوست داشتم به من برگردد این فکر به یکباره به ذهنم آمد که دعا کنم ابوالفضل اسیر دست دشمن نشود و بدن پاکش هم به ما برگردد. خیلی برایش دعا و نذر و نیاز می‌کردم همین را به ابوالفضل هم گفتم ابوالفضل هم می‌گفت قرار است که ما دشمن را از پا دربیاوریم نه این که خودمان از پا دربیاییم.


مادر شهید نیکزاد درباره چگونگی شهادت ابوالفضل می‌گوید: «گویا برای عملیات رفته بود و خیلی از تکفیری‌ها را هم به درک واصل کرد، در راه برگشت دشمن آن‌ها را تعقیب می‌کند و دو نفر از جمله ابوالفضل را به شهادت می‌رساند.

شهید نیکزاد در وصیت‎‌نامه خود خطاب به مادرش سفارش کرده بود: «مادرجان؛ من می‌روم، امّا اگر زنده برنگشتم، به یاد محسن زهرا (س) گریه کن و اگر سلاح دشمن قلبم را پاره پاره کرد، به یاد حسنش (ع) گریه کن و اگر تیر بر تارک سرم خورد و آن را دو نیم کرد، به یاد همسرش علی (ع) گریه کن و اگر بدنم را پاره و لهیده یافتی، به یاد حسینش (ع) گریه کن. ولی اگر جسمم را دیگر هرگز نیافتی، به یاد مادر سادات اشک بریز که من نیز به یاد او بار‌ها گریه کردم و همیشه گریه خواهم کرد؛ چون از او مظلوم‌تر سراغ ندارم و اینک می‌روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم…»

برادر شهید نیکزاد همچنین می‌گوید: دوره‌ای پایگاه بسیج دست‌مان بود، حرکتی را شروع کردیم که طرحی قرآنی اجرا کنیم تا بچه‌ها جزء ۳۰ قرآن را حفظ کنند. آن سال حدود ۴۰ نفر جزء ۳۰ قرآن را حفظ کردند. در هر کاری ما استارتش را می‌زدیم ابوالفضل باقی کار را تا پایان انجام می‎‌داد. بار‌ها در جلساتی که کسی نبود قرآن تلاوت کند ایشان آماده تلاوت می‌شد و آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون را می‌خواند و می‌گفت «من حافظ کل یک آیه از قرآنم» و به واقع اینطور هم بود.

پیکر مطهر شهید نیکزاد یک روز بعد از شهادت به تهران آورده شد و در روز ۲۵ تیر سال ۹۵، عموم مردم شهیدپرور تهران همراه با خانواده شهید با حضور در معراج الشهدا، یک وداع با شکوه با شهید نیکزاد را رقم زدند.
صبح روز یکشنبه ۲۷ تیر سال ۹۵ نیز پیکر پاک شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد در میان جمع انبوه خانواده، بستگان و دوستان شهید و همچنین اهالی محله خراسان تشییع شد.

روحش شاد یادش گرامی راهش پررهرو

برای شادی روح پاک همه شهدای عزیزمون صلوات

اَللّهُمَّ صَلِّ عّلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اَللّهُمَّ صَلِّ عّلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اَللّهُمَّ صَلِّ عّلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

#قرار_معنوی
#شهیدمدافع‌حرم‌ابوالفضل‌نیکزاد


...